۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

پله پله تا.....

امده ایم اینجا که کلی پز بدهیم..... البته نه با "رای" شما!!!...
کلی حال کردیم از پنجشنبه و جمعه ای که با درایت و هوش و ذکاوت برای خودمان به بهترین نحو رقم زدیم.....
پله اول: پنجشنبه پس از یک خواب درست و حسابی و یک صبحانه رژیمی حوالی ظهر حضرتمان را به بانک رسانیدیم !!! نوبت گرفتیم و دیدیم که دقیقا شونزده نفر جلوی ما در صف هستند... قیافه بس معصومی به خودمان گرفتیم و اه کشان نشستیم... در همین هنگام یه اقای مهربون امد و نوبتش را که همان لحظه صدا کردند به من دادند و بساط شادی و شعف را در دل کوچک ما به راه انداختند....
پله دوم: به ارایشگاه رفتیم مطابق رسم هر پنجشنبه... باور بفرمایید که کللن کارمان ده دقیقه هم طول نکشید و قیمتش هم شد 1500 تومان.....
پله سوم: توانستیم پس از یک سال قرار ملاقاتی را با سمیه و سمیرا( از دوم راهنمایی دوست هستیم) فیکس کنیم.... این کار یه موفقیت بزرگه در نوع خودش.... چون فقط سالی یکبار قمر در برج خوبی قرار میگیرد و وقت و ساعت یاری میکند و این سه یار راهنمایی در کنار هم جمع میشوند....انقدر که در این یک سال زندگیمان انقدر تغییر کرده بود خودمان و روحیه مان تغییر نکرده بود . این شد که به یه پیتزا فروشی در نزدیکی محل قرار رفتیم که بعدها فهمیدیم همان هشت میلیمتری است و یکساعتی را در انجا گذراندیم.... گاهی فقط گوش میدادیم.... گاهی انچنان میخندیدم که اگر رستوران خلوت نبود کلی خجالت باید میکشیدیم... و گاهی هر سه با هم حرف میزدیم......
پله چهارم: صبح زود روز جمعه توانستیم و موفق گردیدیم که جناب رابین هود را از رختخواب کنده و به حلیم فروشی خیابان اسکندری بفرستیم و خودمان بقیه خوابمان را ببینیم....
پله پنجم: توانستیم در ان برف روز جمعه جناب رابین هود را برای بازدید از چند گربه پرشین تا جاجرود بکشانیم و بعد به این نتیجه برسیم که هیچ کدامشان اصیل نیستند و برگردیم و برای اینکه حضرتشان ناراحت نشوند ناهار هم به رستوران برویم تا ما یک جمعه تنبلی را بگذرانیم .......
پله ششم: بعد از ظهر جمعه را به خواندن کتابی از ناصر الدین شاه عزیزمان بگذرانیم و کلی از دست خط و نثر ایشان لدت ببریم و همچنان در جو ایشان باشیم و تصمیم بگیریم که خاطرات پنجشنبه و جمبه رویاییمان را شنبه بنویسیم.....

پ.ن: ناهار منزل هاش خانم نرفتیم و این شد که ناهاری که مخصوص ما پخته شده بود را شب، علیرغم اضافه وزن 5 کیلوییمان میل فرمودیم... و بعد از ان هی دست بر شکم مبارک کشیدیم و اخیش گفتیم و بسی از دست پخت هاش خانم تعریف نمودیم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟