۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

درد مشترک

محل کار جدیدی که قراره از اول ماه برم اونجا، یه سازمان خیلی بزرگه که به کار الانم یعنی کارشناس بازرگانی در زمینه نفت و گاز هم مربوط میشه....
حدود سه ماه پیش رزومه فرستاده بودم و وقتی تماس گرفتن و برای مصاحبه وقت گذاشتن باور نمیکردم.... و از اونجا که کارشناسی که تماس گرفته بود برای گذاشتن وقت مصاحبه ابتدای امر خودش را معرفی نکرد این شد که من اصلا این سازمان محترم رو به جا نیاوردم و با پررویی تمام گفتم نمیتونم هیچ روزی جز پنجشنبه بیام برای مصاحبه... این شد که ایشون در حالیکه به صورت تمام و کمال تعجب کرده بودند(و مثل Jafar تو کارتون علاالدین دهانشان تا زمین باز مانده بود و برای بسته شدنش احتیاج بود که ریش پروفسوریشان را بکشی ) با روز مصاحبه موافقت کردند...
اون روز با رابین هود رفتیم و وقتی که داشتم از در سازمان تو میرفتم هی حس میکردم که داره زیر لب یه چیزهایی میگه...
اشاره کردم که چی میگی؟!!!
گفت : هیچی .. برو برو..
وقتی وارد اون برج چندین طبقه شدم راستش یه کمی از اعتماد بنفسم کم شد.... پیش خودم فکر کردم" دختر میدونی چند نفر واسه اینجا رزومه فرستادن؟؟ باید سعی کنی از همه متفاوت باشی و گرنه رزومه ات هیچ تفاوتی با رزومه های قبلی نمیکنه"
از انجا که من روابط عمومی ام خیلی بهتر از اعتماد بنفسم است.. در طرفه العینی تونستم نظر موافق جناب مدیر عامل رو جلب کنم.. البته در این زمینه راهنمایی های "عقاید یک دلقک" تو یکی از پست هاش خیلی کمک بود.... این شد که بعد از یه کمی سوالهای تخصصی یه دفعه گفت : راستی... چرا از محل کار اولتون اومدین بیرون....
گفتم: اخه ساعتش زیاد بود ولی درامدش خیلی خوب بود...و خانواده با این ساعت زیاد مشکل داشتن... این شد که حقوق میلیونی رو به تو خونه موندن ترجیح دادم...
گفت: آهان... حالا چرا اینجا رو میخواهید ترک کنید و به سازمان ما بیایید؟
گفتم: چون تا همین چند وقت پیش فکر میکردم کارهایم جور میشود و میرم کانادا برای ادامه تحصیل این شد که نمیخواستم خیلی حرفه ای در گیر کار بشم... ولی حالا که میدونم نمیرم ترجیح میدم حداقل اینجا حرفه ای کار کنم....
گفت: چرا الان نمیتونید برید؟!!
گفتم: علیرغم اینکه پسر عمویم اونجا وکیله و پرونده من رو دنبال میکنه ... ولی بخاطر ازدواج تقریبا رفتنم منتفی هستش....
گفت: اجازه بدید... ما یکی از همکارهامون اینجا میخواد به تازگی ازدواج کنه ... بگذارید صداش کنم شما بیشتر از مزایای ازدواج واسش صحبت کنید...
من: ببخشید....
گفت: تمام افراد متاهل یه جورایی درهای مشترک دارن... و تقریبا خیلی ها واسه زندگی مشترکشون موقعیت های طلایی زندگیشون رو از دست میدن... مخصوصا خانمها!
پ.ن: وقتی اومدم بیرون .... به رابین هود گفتم : چی میگفتی زیر لب؟ گفت: هیچی... داشتم دعا میخوندم برات که اگه خودت خوشت اومد و صلاح زندگیمون بود.. اینجا قبول بشی.... حالا نمیدونم اینجا رفتن حاصل دعا های رابین هود است یا روابط عمومی بالای خودم یا درد مشترک بین تمام انسانهای متاهل؟!!

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است

"من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است"
امروز یکی از بهترین روزهای این هفته است...... پر از انرژی هستم... اصلا پوستم واسم تنگ شده....
امروز دوست داشتم حتی اقا موسی (سرایدار ساختمون محل کارم) بغل کنم و ببوسم...
امروز یه عالمه حس خوب دارم........ اون قدر که نمیدونم اسمش چی میتونه باشه...
امروز با کفشهام روی تمام برگهای خشک رفتم.... امروز کلی حال کردم ......
خلاصه که....
امروز یه قرارداد جدید بستم و از اول ماه جاری تو یه شرکت جدید که خیلی بزرگتر و بهتره مشغول به کار میشم....
امروز انقدر سرخوشم که فقط این جمله میتونه وصف حالم باشه:
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است
پ.ن: همگی واسه سلامتی حاج اقا خشکه دعا کنیم.... باشد که مستجاب شود! انصافا وبلاگ نابی دارند....