۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

من دختر "تو" هستم

من دختری هستم که وقتی ناراحت میشه نمیتونه گریه کنه و پیش خودش میگه کاش از اون دختر زر زرو ها بودم..
من دختری هستم که هیچ وقت تو صف وای نمیسته
من دختری هستم که میخواد ازاد و بدون قید و بند زندگی کنه
من دختری هستم که واسه تنهاییم خیلی ارزش قائلم و حاضر نیستم با هر کسی تقسیمش کنم
من دختری هستم که واسه خانواده اش همه کار میکنه
من دختری هستم که عاشق رقص و موسیقی و شرابه
من دختری هستم که در تنهایی هایم با خدا صحبت میکنم
من دختری هستم که روزی فکر میکردم ایدز گرفته ام
من دختری هستم که پسر همسایه عاشقش بود و همیشه بخاطر من بود که او سر کوچه می ایستاد
من دختری هستم که دست توی رژ لب های هاش خانم میکرد
من دختری هستم که "تو" قبول شدنش رو تو ازمون ارشد ساعت شش صبح بهش تبریک گفتی.
من دختری هستم که برای اولین بار چشمان خیس پدرش را دید... وقتی ازدواج کرد.
من دختری هستم که تو خونه اتیش میسوزوند و خراب کاری میکرد و بعد میانداخت گردن مریم
من دختری هستم که تو حتی یک بار هم دست رویش بلند نکردی
من دختری هستم که تو خونه ندا سیگار میکشید و تو راه سه تا ادامس میخورد و کلی عطر میزد که مبادا تو بفهمی
من دختری هستم که با یه عالمه عشق و ترس و لرز برات غذا میپخت که مبادا ازش ایراد بگیری و نخوری
من دختری هستم که همه تلاشم رو کردم تا برای روز تولدت یه ادکلن که از خود کانادا اومده باشه بهت کادو بدم...
من دختری هستم که وقتی تو دانشگاه شاگرد اول شد، همه رو شام مهمون کردی
پ.ن: نمیدونم مطلب جدید تر کی خواهد بود؟! اصلا حال و روز خوبی ندارم.... این متن رو خیلی وقت پیش نوشته بودم "جهت تنویر افکار عمومی" در مورد خودم...
به همه پیشاپیش عید رو تبریک میگم..... امیدوارم که در فصل نو زندگی نویی را آغاز کنیم....
با یه عالمه ارزوی خوب واسه همه دوستهای خوبم
سرتون سبز و دلتون شاد
نازنین

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

چک

چک رو میده دستم و میگه : ببین و کلی برو واسه خودت
من: نوشته" شیش میلیون ریال"
میگه: تازه این که چیزی نیست ، چک دارم بالاش نوشته "به نام خدا"
میگم: احتمالا از اون ادمهاست که تو رخت خواب میگه بسم الله الرحمن الرحیم...... قربت الی الله...
پ.ن: رابین هود جان حسابی نرمش کن، ورزش کن، و روحیه ات رو اماده کن که فردا و پس فردا کلی شیشه داریم واسه(کشیدن نه پدر جان!!) شستن..

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

وقتهای دلگیری

مدتی میشود که وبلاگم یا توهماتم است یا خاطراتم.
برای همین است که کامنت های خصوصی دارم که میگویند از مرفهین بی درد جامعه هستم.. همه اش بهم خوش میگذرد.. و کللن خوش بحالم...
زندگی برای من هم مشکلات دارد، همانطور که برای شما. برای من سختی دارد، همانطور که برای شما.
دلتنگی ، بی پولی، افسردگی، ناراحتی، اعصاب خردی، جنگ و دعوا، گریه و غصه.و.... برای همه مان مشترک هستند.
من هم درک کرده ام با تمام سلولهایم، فقط اینجا ذکر مصیبت نمیگویم... کللن هیچ جا نمی گویم....
اون وقتها که دلم میگیره... میرم بیرون قدم میزنم... گاهی سینما هم میروم... گریه نمیکنم، برایم سخت است. شعر های شاملو را گوش میکنم به رسم قدیم تر ها..... در دفتر صورتی که مریم بهم هدیه کرده مینویسم، دوش میگیرم و گاهی زیر هود گاز سیگار میکشم....
پشیمون میشم، از همه تصمیم هام.....
ابا و اجداد خودم و خودش رو میکنم تو مستراح(گلاب به روتون) و در رو میبندم...(نمیدونم چی جوری جا میشن این همه ادم؟!)
ولی...................
خودم را زود جمع میکنم.... حمام میروم... لباس خواب مورد علاقه ام را میپوشم... همون که مریم پارسال واسه تولدم خرید... ارایش میکنم.... موزیک میذارم... میرم به دیدن درختی که دقیقا جلوی پنجره اشپزخونه است... پنجره رو باز میکنم و همه مشکلات رو ارجاع میدم به تخمدونم ....
اینه که اکثر مواقع سر خوشم.... یا سعی میکنم که سرخوش باشم!!