۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

وقتهای دلگیری

مدتی میشود که وبلاگم یا توهماتم است یا خاطراتم.
برای همین است که کامنت های خصوصی دارم که میگویند از مرفهین بی درد جامعه هستم.. همه اش بهم خوش میگذرد.. و کللن خوش بحالم...
زندگی برای من هم مشکلات دارد، همانطور که برای شما. برای من سختی دارد، همانطور که برای شما.
دلتنگی ، بی پولی، افسردگی، ناراحتی، اعصاب خردی، جنگ و دعوا، گریه و غصه.و.... برای همه مان مشترک هستند.
من هم درک کرده ام با تمام سلولهایم، فقط اینجا ذکر مصیبت نمیگویم... کللن هیچ جا نمی گویم....
اون وقتها که دلم میگیره... میرم بیرون قدم میزنم... گاهی سینما هم میروم... گریه نمیکنم، برایم سخت است. شعر های شاملو را گوش میکنم به رسم قدیم تر ها..... در دفتر صورتی که مریم بهم هدیه کرده مینویسم، دوش میگیرم و گاهی زیر هود گاز سیگار میکشم....
پشیمون میشم، از همه تصمیم هام.....
ابا و اجداد خودم و خودش رو میکنم تو مستراح(گلاب به روتون) و در رو میبندم...(نمیدونم چی جوری جا میشن این همه ادم؟!)
ولی...................
خودم را زود جمع میکنم.... حمام میروم... لباس خواب مورد علاقه ام را میپوشم... همون که مریم پارسال واسه تولدم خرید... ارایش میکنم.... موزیک میذارم... میرم به دیدن درختی که دقیقا جلوی پنجره اشپزخونه است... پنجره رو باز میکنم و همه مشکلات رو ارجاع میدم به تخمدونم ....
اینه که اکثر مواقع سر خوشم.... یا سعی میکنم که سرخوش باشم!!

۱ نظر:

  1. قربان ارجاعاتت برم من، خواهر!!!
    پست قبلیتم خیلی باحال بود، اون راننده ترانزیت و پایم خفن. (منم چنین رویایی رو داشتم، ولی وقتی دیدم همشون کلشون بوهای ناجور می ده، بی خیال شدم!)
    اگه یه راننده ترانزیت ِ بدون لهجه و روشنفکر یافتی من حاضرم هووت شم! سه ترکه می زنیم به جاده.

    پاسخحذف

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟