۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

چی کاره میشدم؟!! میشدی؟!!

اگه من الان تو این شرکت کار نمیکردم و همه شرایط هم اماده بود برای اینکه کاری دیگر انجام دهم:
1:کتاب فروش میشدم: یه کتاب فروشی مثل کتابفروشی هاشمی، البته بهش چند تا صندلی ونیمکت راحت هم اضافه میکردم تا اون دانشجوهایی که نمیتونن واسه هر کتابی هزینه کنن بشینن و سر صبر و راحت کتاب رو بخونن و بعد تصمیم بگیرن که به دردشون میخوره یا نه؟!!!
حتما اون اقا تپله که قبلا تو همین کتابفروشی کار میکرد و راهنمای کتابخونی من تو دوران دبیرستان بود رو پیدا میکردم و دوباره ازش میخواستم که بهم کتاب معرفی بکنه... از اون کسایی هستش که به اندازه یه دنیا دلم براش تنگ شده ولی متاسفانه به غیر از ادرس اون کتابفروشی هیچ ادرس دیگه ای ازش نداشتم.
2:راننده میشدم: حتما همسر یا دوست پسری (بستگی به شرایطم داشت) انتخاب میکردم که ترانزیت داشته باشه و البته قبول کنه که من هم با خودش ببره.. و من حتما به امر جهانگردی مشغول میشدم.
3:محقق میشدم: میرفتم مدت زیادی در هند ، چین و بعد یونان زندگی میکردم و کلی در مورد رسم زندگیشان میخواندم و تحقیق میکردم و لذت میبردم و بعد یک کتاب تحقیقی مینوشتم که کف همه ببرد.
4:مهندس/دکتر میشدم:حتما الکترونیک یاد میگرفتم و یه دستگاهی میساختم که هم جارو کند و هم طی بکشد و البته با کنتزل از را ه دور کار کند و ماهی یک دفعه کل خانه را بشوید و بسابد و بروبد. البته شاید دکترای مغز و اعصاب میخواندم و این برنامه را به جای تمام بازی های کامپیوتری در ذهن رابین هود جای میدادم. طوری که او همانطور که نیاز به بازی کامپیوتری را در خود حس میکند نیاز به خانه تکانی را هم درخود ماهی یکبار حس کند.5:غواص حرفه ای میشدم: حتما فیلمبرداری مستند در زیر اعماق ابها را یاد میگرفتم و به دوردست ترین ساحلهای دنیا میرفتم و تجربه های نو می اموختم.6:کوهنورد میشدم: حتما به تبت میرفتم و با اورست باهم طلوع خورشید را میدیدیم (آخه نه اینکه الان با دماوند دیدم)
7:گل فروش میشم: زیبا ترین گلها را به محبوبترین افراد زندگیم با یه عالمه ارزوی خوب هدیه میدادم
8: دیلر میشدم: توی یه کازینوی خیلی شیک کار میکردم... یاد میگرفتم چه جوری مثل پل نیومن ورقها رو بر بزنم.
آخر سر هم بازنشسته میشدم... می نشستم روی یه مبل راحتی و کتاب مورد علاقه مو ورق میزدم و گاهی هم دستی بر سر گربه پرشین عزیزم میکشیدم ... چای دیشلمه میخوردم.... سیگار برگ نازک میکشیدم... گاهی روی همان کاناپه چرت میزدم.... لپ تاپی میخریدم و به تمام وبلاگهایی که دوست داشتم سر میزدم.....


پ.ن: نمیدونم دوست دارین یه بازی حسابش کنین یا نه؟!! ولی همه دوستهای خوبم دعوتن که اگه خواستن ادامه بدن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟