۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

سرخوشی


در خونه رو که باز میکنم میبینم که جناب رابین هود کلی به ما حال دادن و چراغ توالت رو روشن گذاشتن... فکر میکنم چرا حالا توالت؟!!.... میام یه قهوه واسه خودم دم میکنم و یه تکه کیک هم میگذارم کنارش... نوار فرامرز اصلانی عزیزم را که از کلکسیون هاش خانم کش رفته ام را میگذارم.... از اون نوارهای قدیمی واسه دوره دانشجویی هاش خانم است... از شنیدن این نوار بیشتر از هزارتا سی دی و دی وی دی لذت میبرم.... همچنان که کارهام رو انجام میدم با ریتم اهنگ شروع به حرکات موزون میکنم و زیر لب میخونم..... "اگه یه روز برسی سفر... بری ز پیشم بی خبر..." حال میکنم واسه خودم....
خورشت الو اسفناج درست میکنم... خورشت مورد علاقه خودم است.... برای شام رابین هود میگذارم.... برای فردا ظهر خودم هم ایضن... تو دلم میگم این خورشت الو اسفناج میدونی با چی میچسبه؟!!!.....
هاش خانم زنگ میزند... کلی با جیغ جیغ براش تعریف میکنم که امروز چه اتفاقهایی افتاده... میگوید " الهی بمیرم دخترم کللن سرخوشه!!"
دوش میگیرم.....لباسی رو که دوست دارم میپوشم.. آرایش میکنم.... ناخنهایم را سوهان میکشم.... دستهایم را کرم میزنم.....
رابین هود از راه میرسد.... تو دستش یه بسته است به سادگی به دستم نمیدهد..... درش را باز میکنم.... خدایا همونی که تو دلم گقته بودم میچسبه.... یه "شی واز" ..... میپرم بغلش و میبوسمش...
کلی تعریفی از جنگل شروود دارد.... بعد از پایان تعریفی ها فرصت پیدا میکنم که بهش بگم:
" راستی.... چراغ توالت رو روشن گذاشته بودی..." (گفتم ازش تشکر کنم بلکه تشویق بشه دفعه بعد چراغ اشپزخونه رو روشن بگذاره)...
میگه: جدی!! یادم رفته بود ، موبایلم زنگ زد یادم رفت خاموشش کنم....

پ.ن: صبح اول وقت رفتیم شرکت قرار بود از همه "ازمایش خون و بعضی مایعات بدن"( به جون خودم عین عبارتشونه) بگیرن...
پ.ن 2: دو سه شبی بود که کمبود خواب داشتم... حالا هی فکر بد بکن!! نه خواهر من، نه برادر من، اینجانب در حال درست کردن پازل جدیدم بودم تا ساعت 2 صبح... با این حال سر حال بودم و رفتم ازمایش خون و بعضی مایعات بدنم رو دادم...
پ.ن: پی نوشت ها رو گذاشتم تا شما هم بگید: "آخی ... جوون مردم ... چقدر سرخوشه!!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟