۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

سکانسهای زندگی

سکانس اول : بعد از ظهر- تکرار سریالی که همه دختر عمو ها و پسر عمو ها با هم ازدواج میکنند.
پسر عمویی به پسر عمویی دیگر: من میرم مسافرت با خواهر تو.....
رابین هود: چقدر بی غیرتی زیاد شده.... خجالت نمکشن که این مزخرفات رو از طریق نشون دادن یه خوانواده مذهبی به خورد مردم میدن؟!!
من: خب حقیقت رو میگه.... داره با دختر عموش میره مسافرت ... مگه عیبی داره؟!! حالا مذهبی هستن که باشن ... نباید با دختر عموشون برن مسافرت....
رابین هود: نه عزیزم.... منظورم اینه که آدم هر کار میکنه که نباید بگه!! جنبه غیرتی و ناموسی داره.

سکانس دوم: طرفهای شب : فیلم Unfaithfull
رابین هود: واقعا این زنه خجالت نمیکشه؟!! زندگی به این خوبی... شوهر به این خوبی.... چه مرگشه؟!! ... واقعا پسره حقشه که بمیره...
من: عزیزم این اتفاقیه که ممکنه تو هر خانواده ای بیافته.... زن و مرد دچار روزمرگی میشن و فقط برای نجات از این روزمرگی گاهی کارهای احمقانه هم میکنن که نتیجه خیلی بدی میده.. برای بعضی ها هم اصلا رخ نمیده چون یا خیلی بزدل هستن یا ایمانشون خیلی قویه....

سکانس سوم: حدود ساعت ده شب
رابین هود: تو نظرت در مورد عشق چیه؟
من: من کی باشم که بخوام در مورد همچین موضوع گسترده ای نظر بدم؟!! ولی اگه نقطه نظر من و بخوای باید بگم که: عشق اصلا حد و مرز نمیشناسه... قید و بند نمیشناسه... چون اگه دچار قید و بند بشه به یه مرداب تبدیل میشه... عشق یه چیزی جدای تمام روزمرگی ها و عادتهاست... ادم واسه عشقش قورمه سبزی نمیپزه ... باهاش عشق میکنه و...........

سکانس چهارم: حدود دوازده شب:
رابین با من قهر کرده است و دارای ارامش قبل از طوفان است....


پ.ن: میدانید که من بیدی نیستم که با این طوفان ها کوتاه بیام.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟