مرد در اغوش زن دراز میکشد.... بدنش غرق در عرق است....
زن ، مرد را در اغوش میگیرد...
مرد به زن و فرزندان خود فکر میکند.... دلش برایشان میسوزد...
زن به شوهر خود فکرمیکند... بی هیچ ترحمی.... در دل میگوید : او هم اکنون در کنار منشی اش خوابیده است... غرق در عرق....
مرد با اعتقاداتش درگیر است....
زن در دل با خود میگوید : بازهم مثل هزاران سال پیش، همچون مادر خویش حوا، توانست او را فریب دهد...
تقصیر او نیست طبیعتش اغوا کننده است.....
سلام نازنین نازنینم.
پاسخحذفچه داستان زشتی. و فکر کن که تسلسل این زنجیر را.