لوکیشن یک: من و رابین هود در مرکز خرید یک نارگیل تازه در دستمان که قرار است دوتایی بخوریمش.
رابین هود: به چی فکر میکنی؟
من: فکر رو که بلند بلند به زبون نمیارن.... اگه بگیش میشه حرف دیگه فکر نیست.
رابین: راستی.... قبلا ها یه کارهایی میکردی.....
من: مثلا؟؟؟
رابین: نمیدونم.. نماز میخوندی.... گاهی با خودت و خدای خودت خلوت میکردی... در اتاقت رو می بستی و کسی جرات نمیکرد بیاد تو تا خودت از خلوتت بیرون نمی اومدی...
من: خیلی وقته که باهم حرفمون شده.... دعوا ناموسیه لطفا دخالت نکن....
رابین: من جدی میگم.... حالا هی شوخی کن
من: اولا من هم جدی میگم دوما اینکه من واسه کسی نماز نمیخوندم که الان بخوام به کسی هم نخوندنش رو توضیح بدم....
رابین: توضیح نمیخوام... حس میکنم پشت تمام خنده هات یه سرگشتگیه....
من: ( سکوت)
رابین: نگفتی به چی فکر میکردی؟؟!!!!
من: به اینکه وقتی خیلی به من فکر میکنی اونقدر مثل احمدی نژاد جو گیر میشی که همه نارگیل رو میخوری و واسه من هیچی نمیگذاری.....
نتیجه اخلاقی: با اقایون در هیچ غذایی شریک نشید چون اخرش گشنه میمونین...
پ.ن: سینا برگشته پیش خواهرم (قانونی و دادگاهی) .... حالا هر روز صبح با هم میرن از خونه بیرون... سینا به مدرسه و مریم به سر کار .....
پ.ن٢: جواب ازمایش سرطان مامان هم منفیه... یعنی توده بدخیم نبوده....
پ.ن ٣: هفته دیگه از تهران براتون پست میگذارم......
fg
۱۵ سال قبل
شکر که بدخیم نبوده ...
پاسخحذفهزار تا شکر ...
خدا همهء مادر ها را حفظ کند ...
شکر که بدخیم نبوده ...
پاسخحذفخدا مادر ها را حفظ کند ...
سفر چطور بوده ؟