۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

یک روز پنجشنبه

همه چیز در یک روز پنجشنبه اتفاق افتاد در خانه پدری.
من در لباسی رسمی و با ارایش صورت و مدل موی رسمی در انتظار آینده ای که رسما رقم میخورد ولی هیچ چیز از ان نمی دانم
صورتهای خندان ، آرزوهای خوب ،دسته های گل و دعاهای خیر........
مغز من تهی از هر فکری فقط هر کاری که فکر میکنم باید انجام شود را انجام میدهد
بالاخره تمام میشود
و من خسته به تختخواب یک نفره تنهایی هایم میروم
دوباره احساس میکنم که چقدر دلم میخواهد بخوابم.......خوابی سنگین.......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟