۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

جریان سیال ذهن

دروغ...یه عالم فکر که تو سرم میچرخه...میدان محسنی،ماشین مریم و هتل کالیفرنیا.. خانه ندا...قهوه و سیگار...خانه و اتاق خودم...یه شب طولانی...دیدن طلوع افتاب از پنجره اتاقم...سمینار...حواس پرتی...اینترنت و دلتنگی...
اینها کلماتی هستند که میتونم دو روز گذشته ام را باهاشون توضیح بدم.
گاهی که سعی میکنم زندگی رو تو کلمات خلاصه کنم میفهمم که زندگی چقدر بی ارزشه!
اون موقع است که ارزش عشقمو یه اس ام اس چند خطی و شنیدن چند تا کلمه از پشت تلفن رو میفهمم.
زندگی خیلی چیزهای زیبا و دوست داشتنی دیگه داره که من هیچ وقت ارزششون رو درک نکردم و یک روز تمام با فکر زشتی های این زندگی روح خود را ازردم.
پ.ن: بدترین گناه اینه که سلامت روحی و فکر ی و یک روز از یک نفر بگیرید و من دیروز مرتکب این گناه بزرگ شدم
پ.ن٢: اینو نگفتم که دعوام کنید ........اعتراف کردم!
همین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟