۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

دل نوشته

کم کم داره این صفحات به دل نوشته تبدیل میشه
دیشب خیلی شب سختی بود. همیشه همینطوره وقتی که واقعیت جلوی چشمم با گستاخی خودش رو به عرضه میگذاره حالم بد میشه.
دیشب دلم برای خودم تنگ شده بود. با وجود اینکه یاد گرفتم که چطوری زندگی کنم که همیشه شاد باشم و با مشکلات رو در رو مواجه بشم ولی گاهی هم خسته میشم و دوست دارم یه نفسی تازه کنم.
فکر کنم که سفر مشهدی که در پیش رو دارم فرصت خوبی برای رهایی از مشکلات زندگی و کارم باشه و تنها چیزی که خیلی دلم براش تنگ میشه وبلاگمه و میدان محسنی که به نظر من زیباترین جای دنیاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟