۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

دلتنگی

اونقدر دلم تنگه که دیگه هیچی از دلم باقی نمونده.......
روزگار خوبی نیست رفقا.........
تنها میمونیم بدون اینکه بدونیم جرممون چیه؟!
میمیریم در آغوش پدرمون و هیچ چیز ازمون باقی نمونه جز مشتی خاک!
امروز اساسا حالم گرفته بود بخاطر اینکه شدیدا نگران یه دوست خوبم...... متن اخر خانم زیگزاگ هم بر علتهایمان اضافه شد........
این شد که شدم یه صندوقچه پر از دلتنگی.....
پ.ن: متن بهار(سلام تنهایی) با حال وهوایم ست شده است....... مرسی بهار جان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

رو دیوار من یادگاری نمی نویسی؟